۱۳۸۸ دی ۲, چهارشنبه

فصل خوب

دوباره فصل خوب نمایشگاه ها شروع شد و اینبار فصل نمایشگاه خوب. کاش امسال توی این نمایشگاه بتونیم کار حسابی بکنیم.دوباره سرشارم از انرژی انجام کارهای بیخودی.

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

در همین حوالی

جمعه ها که برای ما روز تعطیل هفته است یه فرصت خوبه برای مسافرت های کوتاه یکروزه با دوستانی که تازه به دایره دوستامون اضافه شون کنیم و بیرون کشیدن آدمهایی که دوستشون داریم از روزمرگی های کسل باری که گرفتارش شدن.
و دیروز یکی از اون جمعه های خوب بود که رفتیم دزفول توی یه خونه باغ.هیچ چیز خاصی نبود و شاید هیچ کار خاصی هم نکردیم اما از با هم بودن لذت بردیم و از شادی همدیگه.

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

سختی کار

دیروز سخت ترین ماموریت کاریم رو رفتم.حساب کن یه مسیر دو ساعت و نیمه رو آدمی که عادت داره با آهنگ و ترانه های دوست داشتنیش همخوانی می کنه مجبور باشه به جرم زن بودن خفه خون بگیره و گلودرد و خواننده محترم هی اون صدای نازش رو به اوج ببره و هی...
بعد مجبور باشی کنار دست مدیرکل بشینی و صورتجلسه بنویسی و یه شیرینی میکادوی مورد علاقه ات توی ظرف جلوت طنازی کنه و انواع و اقسام نقشه ها رو بکشی برای اینکه چطوری در فرصت مناسب دست به کار بشی وبعد از چند ساعت درگیری بالاخره در لحظه موعود ببینی که از بین اونهمه شیرینی دست مبارک مدیرکل دقیقاً همون رو بر میداره و می بره...
بعد در اوج گرسنگی و عجله یه خبرنگار بد پیله بهت گیر بده و وقتی بالاخره تونستی به ظرف غذای موعود برسی به قاشق چهارم نرسیده سیر بشی...
هیچکس می تونه فکرش رو بکنه؟
باید برای این ماموریت علاوه بر حق ماموریت یه سختی کار هم برام محاسبه کنن.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

قدرت

خدایا این قدرت چرند بافی را از من نگیر تا بتونم همیشه برای بچه ام از هر چی که خواست قصه ای بسازم بی ته تا خوابش ببره راحت و با سرانجام تا نا امید نشه از دانسته های مادرش.

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

من آماده ام

خیلی وقته لذت نبردم از خیلی چیزها که دوست داشتمشون. از دیدن فیلمهای خوب. از غرق شدن توی کارهای شلوغ و فوریتی یک تحریریه. یه کار نقاشی یه آموزش خطاطی، یه تلاش موفق یادگرفتن موسیقی ، یه فصل ورزش و مسابقه ، یه دوستی عمیق و خالصانه
خیلی وقته ...
دیروز بالاخره با تمام تنبلی ها وروزمرگی ها جنگیدم وتن به یه ورزش حسابی دادم و حالا آماده ام که دوباره لذت ببرم از تمام چیزهای خوبی که دوستشون داشتم. من از امروز آماده ام.

۱۳۸۸ مهر ۳۰, پنجشنبه

بخالت


این بدترین چیزیه که توی محیط های کاری و مخصوصاً اداری و علی الخصوص این اداره لعنتی ما وجود داره : جان به لب آمدن آدمها از دیدن کوچکترین موفقیت و محبوبیت دیگران و چشم دیدن هیچ کس را نداشتن و ... فکر کنم بهش می گن بخل.

هرمس زاده

و امروز موجودی از جنس خدای هرمس زاده شد.
امروز تولد من بود یک روز پر مشغله اداری. اما باز این جنب و جوش می ارزه به بی حوصلگی های کارهای روزمره .
و اینکه من موجود از جنس خدای هرمس هستم من باب تستی که توی فیس بوک عزیز دوستی شیر کرده بود و نتیجه اش برای من این شد که از خدایان یونان سهم من الهام گرفتن از خدای هرمس بود گفتم و ...
روز تولدم بود به همین سادگی...
مربوط به تاریخ 15/7/88

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

مزیت تعطیلات

بیشترین مزیت این پنجشنبه های تعطیل ماه رمضان دیدن فیلم های تلمبار شده بود که بعد از مدتها تونستم در بهترین شرایط ببینمشون. حتی اگه مثل زمانی که هنوز ال سی دی و دی وی دی پلیر و ... اختراع نشده بود . پای یک مانیتور 15 اینچ و با یک دستگاه کامپیوتر بهترین شرایط من باشه.
لذت بردیم.

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

قصه های ناب

خوبه همینجا به این برادر بزرگواردوست داشتنی تشکر بی حد و حصرم رو اعلام کنم از اهدای این DVD نوستالژیک به پسر کوچک که هدیه تمام خاطرات خوش روزهای کودکی بود به ما و چه حس خوبی داشت گوش دادن به قصه هایی که آن روزها همه چیز بود برای ما بچه های جنگ و تحریم.
آن روزها که داشتن یک کتاب و نوار قصه خدا بود برای ما و امروز این غوطه خوردن در حس نوستالژیک خدایی.
(خوب شد که این بچه ها بهانه ای شده اند برای بچگی کردنهای دوباره مان)

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

همینجوری های روزمرگی

فقط اون جا قلمی چوبی پر از خودکارهای رنگی روی میز کارت کنار یه تقویم رومیزی که عکسهاش سرگرمت می کنه دلخوشی این روزهای دراز کاریه که دلت می خواد می تونستی روی صندلیت لم بدی و یه فیلم خوب نگاه کنی و لذت ببری از این نوار باریک نور که از پنجره اتاق خودش رو کش داده تا پشت سرت و بچشی مزه این رو که یک روز وقتی که خورشید هنوز به وسط آسمون نرسیده وقتت مال خودته و نه عذاب وجدان داشته باشی نه کار عقب افتاده نه ارباب رجوع بی موقع...آخ که چه لذتی از ما دریغ شده.

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

سادگی مو ساده نگیر

به نظر من آدم ها همشون ساده ان.ساده تر از اونی که به نظر می رسن. خیلی راحت به هم اعتماد می کنن خیلی راحت به هم راه می دن برای نزدیک شدن. خیلی راحت همدیگه رو دوست دارن و خیلی راحت با هم دوست می شن.اما این مذهب و عرف ماست که حصاری می کشه بین جنس های آدمها و این دوستی ها رو سخت و شاید معضل می کنه. برای من اون دنیایی که بتونم توش راحت همه رو دوست داشته باشم .راحت با کسانی که دوست دارم وقت صرف کنم . بتونم توی موقعیت هایی که نیاز دارن به همراهی ،همراهشون باشم و بتونم وقتی که نیاز به همدردی دارن دستشون رو بگیرم و وقتی که سرشار از محبت هستم در آغوش بگیرمشون قشنگترین تصوریه که از دنیا دارم.
به نظرم اگر این محدودیت های دینی و عرفی ما نبود ارتباط ها و دوستی های دو جنس اینقدر دچار مشکل نمی شد. اونهایی که مشکل دارن که در هر حال این مشکل رو دارن اما در مورد اونایی که دنبال اون حس آرامش دوستی و پیدا کردن تکه های پازل وجودشون هستن این محدودیت ها باعث شده که این روابط در حالت متاهلی بشه مشکل و در حالت مجردی بشه عشق.

۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه

دوستی

همیشه از اونی که هستم خیلی راضی بودم هیچوقت مثل دخترهای دیگه آرزو نداشتم پسر باشم هیچوقت و دلایل اونها هم که چنین آرزوی داشتن برام پذیرفته نبود.
اما این اولین باریه که احساس کردم دلم می خواست پسر باشم اون هم برای داشتن دوستای خوب.این روزها که دور و برم رو نگاه می کنم می بینم همه دوستام حسابی درگیر زندگی و همسرشون هستن و هیچوقت نمی تونی روی بودنشون موقعی که بهشون احتیاج داری حساب کنی اما حداقل برای مردها این وضعیت صادق نیست و اونها این تعهد و وابستگی دائمی به همسراشون رو ندارن و می تونن هر وقت که بخوای در کنارت باشن.

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

تعطیلات خوشحال

حتی یک کارمند هم می تونه دو هفته بره تعطیلات تابستونی و به معنای کلمه خوش بگذرونه .می تونه بره جنگل ابر، می تونه بره دریاچه ولشت و سوار قایق بشه، می تونه بره رامسر و سوار تله کابین بشه ، می تونه بالای بام رامسر روی نرده ها لای ابرها بایسته و زمان رو برای خودش متوقف کنه. می تونه توی اون هوا بستنی قیفی بخوره و یخ نزنه.می تونه دریا بره می تونه کلی از مغازه های بین راه خرید کنه.می تونه ماشینش رو توی سفر بفروشه. می تونه بلیط هواپیماش رو همینطوری بیخودی به خاطر دوستاش دو روز کنسل کنه. می تونه تا بوق سگ بیدار بمونه و صبح تا شب هم دوباره بیدار باشه و هیچ نگران فردا نباشه و وقتی بعد از چند روز بالاخره خوابید خواب ببینه که زایمان کرده و 6 ماه نمی خواد بره سر کار و شب بعد خواب ببینه که فردا عروسیشه و یه هفته ای لازم نیست بره سر کار و... و این رویا ها ادامه داشته باشه.
بله آدم می تونه کارمند باشه و همه این کارها رو بکنه .آدم می تونه کارمند باشه و خوشبخت باشه. آدم می تونه کارمند باشه و از اومدن سرکار لذت ببره وقتی همکارای خوبش رو بعد از دو هفته می بینه. آخ چه کیفی می ده آدم دو هفته کارمند نباشه.

۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

زنگ تفریح

بهترین اتفاق این روزها اینه که یه کارتبلیغاتی اداری بعد از کی به تورت بخوره بعد بری یه جایی که دوست داری آرامشش رو و این کارو بدی واست انجام بدن بعد یه دفعه ببینی منبع فیلمی رو که مدتها حسرتش رو می خوردی و دوست داشتی در عین ناباوری همونجا پیدا کردی و البته بدترین چیز(این روزها معنای وسیع تری نسبت به گذشته ها پیدا کرده من باب استفاده توسط کاندیدای سبز) اینه که هیچی از اون لیست لعنتی بلند بالا یادت نیاد و بدتر از اون این حسی یه که از شنیدن این جملات بهت دست می ده که تو جوابی بهشون ندادی: مگه فیلم می بینید. جومونگ نگاه می کنی؟؟
یعنی چی؟

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

آغاز

دیباچه: این سومین وبلاگ اینجانب در عرض پنج شش سال از زمان آشنایی با این پدیده متحیرالعقول می باشد.
از آنجایی که به دلیل تعدد نقشهای اجتماعی این حقیر دچار چندگانگی شخصیت گردیده است(اصلاح می شود: شده است ) به ناچار هر کدام از آنها را باید در یک قالب پیاده سازی کند و از آنجایی که عادت به پنهان بودن از چشمها ندارد این وبلاگ جهت تنویر افکار عمومی تاسیس گردید.
پی نوشت: یک زمان نه خیلی دور وقتی برای اولین بار توی خبرنامه داخلی سازمان باب چاپ مطالب طنز و سرگرمی را باز کردیم مطالبم را با نام "دستنوشته های کارمند باشی" به صورت هفتگی اونجا می نوشتم و همین بابی شد برای دوستی ها و شاید تحول هایی توی روحیه کارمندها. به هر حال چون قراره اینجا هم از من کارمند بنویسم این اسم رو براش انتخاب کردم. گر چه هر آدمی در هر نقشی که باشه یک سری خصوصیات شخصی و ذاتیش ازش جدا ناشدنی هستن که برای من هم قاعدتاً همینطوره مثل شوخ طبعی مثل خود شیفتگی مثل ...
و اما روزی که به نوشتن این وبلاگ فکر کردم حدود دو ماه پیش بود و یک عالمه فکر توی سرم بود اما اینقدر که به تاخیر افتاد این شروع همه اونها هیچ شدن و خیلی چیزهای دیگه هم همینطور. چقدر امیدها و چقدر سبزینه ها و چقدر شور و ...
نمی خوام اولین هاش با غم باشه بنابراین نوشتن از امروز رو می گذارم برای یک روز دیگه.