۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

زنگ تفریح

بهترین اتفاق این روزها اینه که یه کارتبلیغاتی اداری بعد از کی به تورت بخوره بعد بری یه جایی که دوست داری آرامشش رو و این کارو بدی واست انجام بدن بعد یه دفعه ببینی منبع فیلمی رو که مدتها حسرتش رو می خوردی و دوست داشتی در عین ناباوری همونجا پیدا کردی و البته بدترین چیز(این روزها معنای وسیع تری نسبت به گذشته ها پیدا کرده من باب استفاده توسط کاندیدای سبز) اینه که هیچی از اون لیست لعنتی بلند بالا یادت نیاد و بدتر از اون این حسی یه که از شنیدن این جملات بهت دست می ده که تو جوابی بهشون ندادی: مگه فیلم می بینید. جومونگ نگاه می کنی؟؟
یعنی چی؟

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

آغاز

دیباچه: این سومین وبلاگ اینجانب در عرض پنج شش سال از زمان آشنایی با این پدیده متحیرالعقول می باشد.
از آنجایی که به دلیل تعدد نقشهای اجتماعی این حقیر دچار چندگانگی شخصیت گردیده است(اصلاح می شود: شده است ) به ناچار هر کدام از آنها را باید در یک قالب پیاده سازی کند و از آنجایی که عادت به پنهان بودن از چشمها ندارد این وبلاگ جهت تنویر افکار عمومی تاسیس گردید.
پی نوشت: یک زمان نه خیلی دور وقتی برای اولین بار توی خبرنامه داخلی سازمان باب چاپ مطالب طنز و سرگرمی را باز کردیم مطالبم را با نام "دستنوشته های کارمند باشی" به صورت هفتگی اونجا می نوشتم و همین بابی شد برای دوستی ها و شاید تحول هایی توی روحیه کارمندها. به هر حال چون قراره اینجا هم از من کارمند بنویسم این اسم رو براش انتخاب کردم. گر چه هر آدمی در هر نقشی که باشه یک سری خصوصیات شخصی و ذاتیش ازش جدا ناشدنی هستن که برای من هم قاعدتاً همینطوره مثل شوخ طبعی مثل خود شیفتگی مثل ...
و اما روزی که به نوشتن این وبلاگ فکر کردم حدود دو ماه پیش بود و یک عالمه فکر توی سرم بود اما اینقدر که به تاخیر افتاد این شروع همه اونها هیچ شدن و خیلی چیزهای دیگه هم همینطور. چقدر امیدها و چقدر سبزینه ها و چقدر شور و ...
نمی خوام اولین هاش با غم باشه بنابراین نوشتن از امروز رو می گذارم برای یک روز دیگه.