۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

بهانه

این روزها چقدر بچه شده ام. این امروز لعنتی چقدر بچه شده ام .بهونه گیرو لجباز.بهونه بازیچه هامو می گیرم بهونه هم بازیهام.بهونه هرچی که نمی تونم داشته باشم.بهونه نازم رو کشیدن .اما اینجا اداره است جای بچه شدن و بچه بازی نیست. اینجا یه جای رسمیه.بدون مادر و پدر و برادری که ناز دختر کوچیکه رو بکشن. اینجا فقط مدیر هست و معاون و همکار و شاید هم یه دوست.بهانه دوستی دارم .دوستی عمیق دوستی خاص دوستی ...

چقدر بچه شده ام!!!

بهانه دستهای کوچک بچه ام را دارم. بهانه در آغوش گرفتنش و آرمیدنش. تا رسیدن به خونه راهی نیست اما نگه داشتن این پسر شیطون توی بغلم کار سختیه.

۲ نظر:

  1. خرد و خراب و خسته در این سو نشسته ام
    خرد و خراب و خسته در آن سو نشسته ای

    حرفی نیست، حرفی ندارم، حرفی نمی توانم ... برام دعا کن.
    راستی تولدت چه روزی بود؟

    پاسخحذف
  2. سلام
    هفته گذشته یه مهمونی دعوت بودیم بچه ها داشتن قایم موشک بازی می کردن منم باشون بازی کردم!
    این کودک درون رو خیلی دوست دارم

    پاسخحذف

تو هم بگو