۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

غم اهلی

بعضی وقتها یک غم نرم و قشنگ بدون دندونه های زبر روی وجودت چمبره می زنه و تو بی اینکه دلیلش رو بدونی لذت می بری از این سیطره و سلطه اش.امروز برای من از اون وقتهاست.
دلم می خواد بیخودی توی این غم غوطه بخورم و به تمام دوستداشتنی هام فکر کنم و عجیب دلم می خواد دوستی کنم و محبت و در کنارش تنها باشم ، تکیه بدم به شونه ای که بی دلیل کنارم هست و هر وقت که سر بلند کردم دیگه نباشه.
دوست دارم کسی کنارم باشه که لذت ببره از محبت و کنارش بودنم و بعدش دیگه فراموشش بشه همه چیز.
تمام این حس های عجیب همراه همین غم شیرین نامعلومه که من امروز حضورش رو دوست دارم و حضور بی تعلق دوست داشتنی ها رو.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

تو هم بگو