۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

نوستالژیک

درگیری های این روزهای پرمشغله بعد از تنبلی های آن روزهای پر رخوت بعد از تمام روزهای محدود به دنیای واقعی بی خاصیت هیچ چیز برایم نداشته به جز پیدا کردن یک دوست بسیار همراه و همراه که مدتها بود انگار که از دستش داده بودم اون هم در دنیای واقعی و بعد مجازی. برگشتن توی یک جمع صمیمی خوب توی یک سفر دوست داشتنی بین اونهایی که دوستشون داشتم و دوستان خوبی هستند و معاون قلب طلایی من که حالا مدیر کل اون تشکیلات شده و دموکرات بودن و محترم بودنش توی این روزهای قحط الرجال مشعوفم کرد و مسرور.(می دونید که منظورم کلا برمی گرده به روابط عمومی)
و تشویق به چاپ یک کتاب و مرور گذشته های مکتوب و مکتوب های گذشته و یافتن اونهمه احساس و شور و ... و یافتن دوباره من در اون نوشته های دیروزی و نه من امروزی که دیگه حتی درک اون احساسات برایم کاری دشوار بود که انگار پیری ناتوان از درک احساسات نوجوانی با فاصله سه نسل ازهم.
گذشته های خوب با عطر ناب نوستالژی را دوست داشتم.

۱ نظر:

  1. بعضی وقتا آدم دلش قرسه (نمی دونم املاش درسته یا نه!) به یه چیزی، یه کسی، یه حکایتی ... و این دل قرسی بهش انرژی مضاعف می ده برای اینکه باشه و ادامه داشته باشه، بعضی وقتا یه دفعه یه حسی، یه چیز غریبی میاد و لونه می کنه توی تفکر آدم که پایه های اون مایه دل قرسی رو می لرزونه، توی این خلاء و توی این حکایت تردید درک واقعیت سخت ترین و پرهزینه ترین کاری است که من به عنوان یه آدم تا حالا توی زندگیم باهاش برخورد کردم.
    دو بار پشت سر هم نوشته تو خوندم ... دلم می خواست این همه افکار پراکنده و دیرپای تو رو که توی دو تا پاراگراف خلاصه اش کردی خوب بفهمم. اما نمی دونم چرا سخت بود اگر چه انگار چیزهایی را هم فهمیده باشم. صبح از یه خستگی طولانی بلند شدم و سر کردم توی فضای مجازی ...
    خیلی حرف هست که باید بزنیم .. اما ولش کن برای یه وقت نا معلوم. راستی چرا گفتی «عطر ناب نوستالژی را دوست داشتم»؟ یعنی حالا نداری؟ اصلاً کجایی، حالا؟

    پاسخحذف

تو هم بگو